گفتم: خدایا سوالی دارم؛
گفت: بپرس
پرسیدم: چرا وقتی شادم همه با من میخندند،
ولی،
وقتی ناراحتم کسی با من نمیگرید؟؟!
جواب داد:
شادی را برای جمع کردن دوست، آفریده ام
ولی...
غم را برای انتخاب بهترین دوست...
[ بازدید : 318 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
گفتم: خدایا سوالی دارم؛
گفت: بپرس
پرسیدم: چرا وقتی شادم همه با من میخندند،
ولی،
وقتی ناراحتم کسی با من نمیگرید؟؟!
جواب داد:
شادی را برای جمع کردن دوست، آفریده ام
ولی...
غم را برای انتخاب بهترین دوست...
چقدر احمقانه استـــــ
از یکـــــــــــ قهوه ی تلخ
انتظار فال شیــــرین داشتن …
چقدر سخت است
منتظر کسی باشی که
.
.
.
هیچ وقت
فکر آمدن نیست!
من
خسته شدم...
از جماعتی که...
فقط وقت سختیها به سراغم میآیند....
خسته شدم از کسانی که هر وقت گرفتار میشوند مرا به یاد میآورند...
و از سختی که گذشتند، پشت به همة محبتهایم میکنند...
کسانی که وقتی به من نیاز دارند...
چنان صمیمی میشوند...
که من به حافظة خودم شک میکنم...!
کسانی که در شادیشان هیچ سهمی به من نمیدهند...
و فقط در سختیها انتظار یاری دارند...
جنگ کجا شروع شد
کی تمام شد
که منِ بی سلاح
نفهمیدم
چه وقت
دلم را به غنیمت بردی و
در کدام حمله
ذهنم را به اسیری کشیدی؟
معلم می دانست فاصله ها
چه بـه روزمان می آورند،
که به جای خط فاصله میگفت :
Ձخط تیـرهՁ
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد...
یک بار قسمت کردم چندین برابر شد!
بــــــہ پــــایان رسیدہ ام
امــــ ــــآ نقطـــہ نمے گذارم
یکـــــ ویرگــ ـــول مے گذارم
این هم اُمیدیستـــــــ کهــ شــــ ــایَد برگـــ ــردے
دلم همیشه برای نگاهت
تنگ است
اگر نگاهت فرصتی داشت
به یادم باش...
مدتهاست
چتر منطق را بر سر گرفته ام!
تا باران عشق را
تجربه نکنم!
دیگر توان مقابله با
تب و لرز
برایم باقی نمانده است!!!
دلتنـــــگــــی
هموون مکثی ِ که
رو اسمش میکنی
وقتی شماره های گوشیت رو بالا و پایین میکنی ...!
امتحانش کردم ...
رد شد ...
هم در امتحان ... هم از مــــــــــن ...
گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد
کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد
یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا
از خـودشــ دور شــود
دور دور دور ...
دست از پا خـــــــــطا کنی
تعویضــــــــــــ میشوی..
همین حوالــــــــی کسی شبیـــــه توست.
این است پیــــــــام عشق های امـــــــــــروزی!
به کجا نگاه میکنی عشق اونجا نیست
عشق بالای سر تووووووست
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟...
ادامه ی مطلب را بخوانید ...
تمام عمرم در زمستان گذشت
بهار و تابستان و پاییزم .
دنیا بدون تو
زمستانی ابدی بود .
בُنـــیــــــا...
בُنــیـــاے ریــــاضـــﮯ استـــــ!
وقتـــﮯ عشــقـــــرا تقسیمـــــ کرבَنــــב
تــــو خــــارجـــــ "قسمتــ ــــــ ــ" مــלּ شــــدی